جدول جو
جدول جو

معنی شمع برکردن - جستجوی لغت در جدول جو

شمع برکردن
(خُ گَ دَ)
شمع افروختن. شمع بفروختن. شمع برافروختن. روشن ساختن شمع. (یادداشت مؤلف) :
برکنم شمع و وفا را به خراسان طلبم
کآن کلید در رضوان به خراسان یابم.
خاقانی.
ز آتشی کافتاد از حراق شب
شمع در صحرای جان برکرد صبح.
خاقانی.
تا درین ایوان مینا هر شبی برمی کنند
شمع ناهید و چراغ ماه و قندیل پرن.
خواجه سلمان (از آنندراج).
رجوع به مترادفات کلمه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(خَ / خِ مَ دَ)
شمع ساختن. شمع ریختن. شمع درست کردن: نه از لعاب مگس انگبین که چرب است شمعی می کنند، اگر از لعاب محمد مصطفی چراغی کنند چه عجب. (راحه الصدور راوندی ص 15).
- خود را شمع مجلس کردن، چون شمع سوختن و برفروختن و روشنایی بخشیدن به مجلس. شمع جمع بودن:
چو خود را به هر مجلسی شمع کرد
تو دیگر چو پروانه گردش مگرد.
(بوستان)
لغت نامه دهخدا